Saturday, October 07, 2006

3) از خود می رمید

گفت پيلی را آوردند بر سرچشمه ای که آب خورَد. خود را در آب می ديد و می رميد. او می پنداشت که از ديگری می رمد؛ نمی دانست که از خود می رمد. همه اخلاق بد از ظلم و کين و حسد و حرص و بی رحمی و کبر، چون در توست نمی رنجی؟ چون آن را در ديگری می بينی می رمی و می رنجی؟! آدمی را از گر و دنبل خود فِرخجی نيايد؛ دست مجروح در آش می کند و به انگشتِ خود می ليسد و هيچ از آن دلش بر هم نمی رود. چون بر ديگری اندکی دنبلی يا نيم ريشی ببيند آن آش او را نفارد و نگوارد. همچنين اخلاق بد چون گرهاست و دنبلهاست؛ چون در اوست از آن نمی رنجد و بر ديگری چون اندکی از آن ببيند برنجد و نفرت گيرد. همچنان که تو از او می رمی او را نيز معذور می دار اگر از تو برمد و برنجد.

0 Comments:

Post a Comment

<< Home